Clik here to view.
قول بده...
دخترکم...به من قول بده که همیشه سالم،شاد،آرام و دوست داشتنی باشی...قول بده که از صدای زوزه گرگها و سگهای وحشی نترسی و هر بادی تو را نلرزاند...به من قول بده که به هر نجوای عاشقانه ای دل از کف ندهی و هر...
View ArticleClik here to view.
اسکلت کوچک...
نمی دانم تو هم آن روز را یادت هست دخترم؟همان روزی را که من برای اولین تست غربالگری سه ماهگی،روی تخت سونو خوابیدم و دکتر به شکمم ژل مالید تا تو را ببیند...تا قبل از آن روز هیچ تصوری از تو نداشتم!نمی...
View ArticleClik here to view.
اولین سلام زندگی...
اولین روز و شبهای با تو بودن را هرگز از یاد نمی برم...روزهایی که آلمینیوم ام.جی مهمان همیشگی سفره ام بود و تهوعهای خشک امانم را می برید...شبهایی که تا صبح به خود می پیچیدم و تنها زوزه سگها از دور دست و...
View ArticleClik here to view.
هنوز...
هنوز منتظرم...هنوز در سفرم...و هنوز تو را در بطن دارم...جایی که روزی خالی می شود و می دانم دلتنگ بودنت خواهد بود...نمی خواهم عجله کنم ...نمی خواهم زودتر از موعد بخواهمت...اما امید دارم که انتهای این...
View ArticleClik here to view.
گذر دلتنگی...
دونه برنجم....عزیزم...اینجا،کنج این شهر شلوغلا به لای ثانیه های سخت و سنگیندر روزمرگی آفتاب و پاییز و رقص برگپشت حریر پرده های نازک تنهایی اتاقت...در خلال هم آغوشی عصرهای خواب آلود و قوری...
View ArticleClik here to view.
در همین حوالی بوی بهشت می آید...
چند شب پیش خوابش را دیدم...نوزادی درشت در لباس آبی با موهایی مشکی و پوستی سفید که به برف روی کاجهای زمستانی،طعنه می زد...صدای شیونش در اتاق آبی بیمارستان پیچیده بود...اما دغدغه من در آن لحظه تنها در...
View Articleآماده تر از آماده...
همه چیز آماده است...ساک صورتی سفید...لوازمم و لوازمش...عکس انداخته ایم و قاب شده به دیوار اتاقش...عکسی با مادر و پدری خندان در انتظاری شیرین...اما من امروز سنگینتر از هر روزم...می دانم که روزهای سخت در...
View ArticleClik here to view.
بیست و دومین تکرار
تکراری است اگر بگویم،قلبم...عمرم...عشقم... می بوسمت.تکراری ست بگویم،دوستت دارم و چقدر این روزهای تابستان از اینکه با تو بروم بیرون و پل طبیعت را دور بزنیم و با هم بخندیم،خوشحالم.تکراری ست اگر بگویم...
View ArticleClik here to view.
پیوند
امروز از این رو می نویسم که به خودم یادآوری کنم که سالها پیش در چنین روزی رخت عروسی بر تن کردم و توی باد پاییزی رقصیدم.برای این می نویسم که یادم بیاید،دو سال پیش در چنین روزی یک نوزاد پانزده روزه توی...
View Article
